سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، وزیر نیکویی برای ایمان است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

دل نوشته های من !



سفرنامه آمل یکشنبه 89/10/19 ساعت 10:48 عصر

سلام

ما دیروز صبح از تهران به سمت آمل حرکت کردیم. 4 نفر بودیم که یه نفر البته راننده بود. حدود ساعت 10:30 رسیدیم نمایندگی.

روز اول عملاً هیچ کاری خاصی از پیش نبردیم. آخه هم سروری که از تهران برده بودیم مشکل داشت و هم کامپیوترهای اونجا درب و داغون بود ! رم یکی 256 بود حتی !!! یعنی دیگه آنتی ویروس که می‌خواست اسکن کنه، هیچ کار دیگه‌ای نمیشد باهاش کرد. خیلی داغون بود کامپیوترها.

کلاً همش در حال برطرف کردن مشکل بودیم تا اینکه بخوایم کار خودمون رو انجام بدیم !
از طرفی با سرور هم مشکلات عجیب غریبی داشتیم که این مشکلات امروز دیگه به اوج خودش رسید. هیچ برنامه‌ای روش نصب نمی‌شد، هیچ برنامه‌ای پاک نمی‌شد، هیچ سرویسی اِستارت و اِستاپ نمی‌شد. کلاً هیچ کاری نمی‌شد باهاش کرد. حتی درایور کارت شبکه هم نصب نمی‌شد !!!

ظاهرا یه ویروس خفنی داشت که حتی کِسپِراِسکی ( یا کسپراسکای ) هم نمی‌تونست این ویروس رو پیداش کنه.

خلاصه که هر کاری کردیم نشد که نشد. با تهران هم صحبت کردیم نتونستن کمک خاصی بکنن که مشکل حل بشه. این شد که دیگه بعد از ناهار تصمیم گرفتیم برگردیم. البته با هماهنگی رئیس.

هوا شمال بارونی بود. صبح تلویزیون دیدیم که تهران برف می‌باره. دیگه معلوم بود جاده وضعیتش چطوریه. پلیس راه هم دوبار ماشین‌ها رو نگه می‌داشت و زنجیر چرخشون رو بازدید می‌کرد. دیگه ما اومدیم توی جاده. برف بود. هوا سرد بود. شیشه‌ی جلو یخ زده بود. برف پاک کن نمی‌تونست یخ رو پاک کنه ! دیگه خلاصه با همه‌ی شرایط بد جوی که بود، به سلامت رسیدیم تهران.

ماموریت سه روزه‌ی ما، دو روزه شد ! البته انجام که نشد. احتمالا به زودی باید دوباره بریم تا کار رو تموم کنیم. به نمایندگی هم دوباره گفتیم که باید سیستم‌هاشون رو ارتقاع بدن و روش دوباره ویندوز نصب کنن. حالا معلوم نیست این کارو بکنن یا نه.

با یکی از کارمندای نمایندگی صحبت می‌کردم، خیلی شاکی بود از حقوقی که بهش می‌دادن. کلی کارمند و مکانیک داشت. ظاهرا درآمد خوبی هم داشت این نمایندگی. صاحبش هم ماشین گرونی داشت. یه BMW سری 5. ولی خب به کارمنداش زیاد حقوق نمی‌داد. خیلی بده اینطوری. دلم سوخت واسه اون بنده خدا که واسه این مبلغ ناچیز، با مدرک لیسانس میاد اونجا کار می‌کنه.

خلاصه زندگی اینه دیگه. اگه همه چیز رو به راه باشه و همه خوب باشن و همه‌ی کارا درست باشه دیگه امام زمان واسه چی باید ظهور کنه ؟! خلاصه قبل و بعدِ ظهور باید یه فرق اساسی توی دنیا بوجود بیاد دیگه.

حالا فردا باید برم شرکت. احتمالاً مدیرعامل خیلی شاکی میشه. ولی خب تقصیر ما که نبود. ما از کارمون نزدیم و کم کاری نکردیم. کلی هم واسه درست کردن سرور وقت و انرژی و فکر گذاشتیم، ولی نشد که نشد.

راستی این دو روزه از بس مرغ و جوجه خوردم، نزدیکه صدام مثل مرغ بشه دیگه :D
هر دو روز ناهار اکبرجوجه خوردیم !! شب اول هم شام جوجه‌کباب خوردم. دیگه خلاصه همش مرغ و مرغ و مرغ !
خدا رو شکر اومدم خونه یه چیزی غیر از مرغ خودم :D

روز اول که راننده ما رو رسوند، رفتش دنبال جا و مکان. بعدش که برگشت گفت که محمودآباد ویلا گرفته لب دریا !!!! :))
کف کردم ! اول فکر کردم شوخی می‌کنه، بعد دیدم داره جدی میگه. حدود 20 دقیقه تا محمودآباد راه بود. ویلاش بد نبود. زیاد رنگ دریا که ندیدم من. رفتنه که شب بود و تاریک. برگشتنه هم که صبح بود و بایست می‌رفتیم نمایندگی و وقت لبِ دریا رفتن نبود. به هر حال من که دریا ندیده نیستم :D

دیگه همین. اینم از ماموریت دوم من که اینطوری تموم شد :D

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن 1 : شروع سفر : شنبه 18 دی، ساعت 7 صبح
پ.ن 2 : پایان سفر : یک‌شنبه 19 دی، ساعت 6 عصر



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس